اگر بپذيريم كه انسان موجود متعهدي است و همين تعهد وي امتياز او بر ساير موجودات عالم است و جايگاهي منحصربه فرد دارد، اين سؤال اساسي و ريشهاي، مطرح مي شود كه انسان چه تعهدي دارد؟ در چه زماني و به چه كسي و چه عهد و پيماني سپرده؟
اگر اين سؤال از دين پرسيده شود و يا از مكاتبي كه براي انسان نوعي هويت انساني مشترك قائلند ـ نه از مكاتب نيهيليسم كه انسان را در وادي شكّّاكيّت مطلق و بيهويتي سرد و جانكاه رها مي كنند ـ پاسخي روشن و قاطع بدان خواهد داد، به ويژه اسلام كه آيات متعددي از قرآن و روايات صحيحي از سنّت، با اهتمام و حساسيتي كم نظير، پاسخ اين سؤال را مطرح كرده و به تبيين و توضيح آن پرداخته است.
از ميان آيات قرآن آيهي30 سورهي روم كه بحث «فطري» بودن دين را و آيهي 172 سورهي اعراف كه بحث عالم« ذر» را طرح و تأكيد كردهاند، روشنتر از ساير آيات دراين زمينه است. به ويژه آيهي:
وإذ أخذ ربّّّك منبني آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم علي أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلي، شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين. (اعراف، 7/172)
مفادآيهي شريفه اين است:خداوند تمام بني آدم و نوع بشر را درعالمي و شرايط خاصي، اشهاد نموده و آنها را گواه قاطع و يقيني بر ربوبيّت ذات اقدسش گرفته و همگي از روي يقين، گواهي به ربوبيّت خداوند دادهاند.
با توجّه به معاني و برداشتهاي متفاوت و متعددي كه از اين آيهي شريفه، وجود دارد، به نظر ميرسد روشنترين و بياشكالترين معنا،سخن علاّمهي طباطبايي(ره) است،كه در تفسير ارزشمند «الميزان» بدين گونه بيان داشتهاند:
به مفادآيهي21 سورهي حجر كه خداوند فرموده هيچ چيز نيست مگر آن كه خزينه ومنبع اصلي آن نزد ماست و نازل نميكنيم و به جريان دنيوي و طبيعي نمياندازيم مگر به اندازهيلازم و معين، وجود وسيع و غيرمقدّر هر چيز در خزاين الهي وجود دارد و اندازهها، محدوديتها و شكل و قالبها در هنگام نزول و جريان آن در دنياست.
عالم انساني هم با تمام وسعت و شمولش، وجود سابق و پيشيني نزد خداوند و در خزاين الهي داشته و سپس تنزّل به اين مرحله از وجود طبيعي كرده است.
سپس در توضيح بيشتر و بهتر اين مطلب فرمودهاند:
وجود هرچيز داراي دو بُعد است: بعد دنيوي كه حكم و خصوصيتش، خروج تدريجي و گام به گام از قوه به فعل و از عدم به وجود است. و بُعد الهي و خدايي كه گرچه اصل وجود آن هم تدريجي است ولي همه موجودات در همان ابتداي وجودشان، همه فعليّتها و عينيّتهاي پاياني و نهايي را دارند.
مقتضاي آيات اين است كه عالم انساني هم، نزد خدا، داراي يك وجود جمعي و مجموعي باشد و اين همان بعد الهي نوع بشر و عالم انساني است و در اين عالم جمعي، افراد بشر، هيچگونه بيگانگي و ناشناسي و احساس غيبت و عدم حضور نسبت به يكديگر و نسبت به پروردگار خود ندارند. به اين وضوح و روشني كه هيچ فعلي از فاعل خود و هيچ صنعي از صانع خويش، غايب و پنهان وبيگانه و ناشناخته نيست.
نتيجه اين كه عالم طبيعت مسبوق به عالم انساني ديگري است كه عيناً همين عالم طبيعت است.منتهي با اين تفاوت:
آحاد و افراد انساني در آن عالم، محجوب از پروردگار خود نيستند و وحدانيّت ربوبي خداوند را با علم حضوري ـ و نه از طريق استدلال و برهان ـ مشاهده مي كنند.منقطع و جدا و بريده و گمشده از خداوند نيستند و معترف و مقرّ بهذات ربوبياند و به هر حقي كه از ناحيهي او باشد.
و آخرين توضيح ايشان ايناست كه:
اين آيات اشاره دارند به عالم انساني قبل از اين دنيا كه خداوند نوع بشر را به صورت كاملاً مجزا و فرد فرد، اشهاد نموده و به گواهي بر ربوبيّت و خداوندي خود گرفته و همگي گواهي يقيني و قطعي دادهاند.1
مطلب طـاعت و پيمان و صـلاح از من مست
كـه بـه پيـمـانه كـشي شهـره شـدم روز الست
من همان دم كه وضو ساختم از چشمهي عشق
چـار تكبير زدم يكسـره بـر هـر چه كـه هست2
آنچه از نوشتههاي ايشان استفاده ميشود اين است:عالم طبيعت مسبوق به يك عالم جمعي انساني است كه هرچند كم و كيف آن را نميتوانيم تصوير نماييم ولي اين آيات شريفه كه متن وحي الهي است، بيانگرآن است؛و البته مباني عقلي و فلسفي هممساعدو مؤيّد است و هيچ نكتهي خلاف بداهت و ضرورتي در آن نيست و روايات فراواني كه در اين زمينه وارد شده و برخي از آنها صحيحه و بعضي موثوق الصدورند، بر اين معنا قابل انطباق است و عالم «ذر» يعني اين.
«ذر» گرچه به معناي مورچه و يا شئ بسيار ريز وكوچك است. ولي اين كاربرد و تمثيل و تشبيه در روايات، براي بيان كثرت و فراواني نوع بشر و بني آدم است، و ناظر به كوچكي و خردي جسمي آنان نيست و به خاطر كثرت اين تعبير در روايات، در جامعه اسلامي، عالم ذر، اصطلاح شده است.3
در ادامهي بحث و به دنبال نقل روايتي در اين باب مي نويسد: ظهور دلالي روايت مقتضي استكه اين مواجه و مكالمه و اشهاد حقيقتاً بوده و واقعاً تحقق و عينيت خارجي يافته و نمي توان آن را به مجرد زبان حال و زبان بي زباني، فروكاست و پايين آورد.
آيهي ديگري كه در وضوح تقريباً همسنگ آيهي قبلي است، آيهي ألم أعهد إليكم يا بني آدم أن لا تعبدوا الشّيطان إنّه لكم عدوّ مبين وأن اعبدوني هذا صراط مستقيم(يس، 6/36) است.
اي بني آدم آيا از شما عهدو پيمان عدم پرستش و اطاعت شيطان را نگرفتيم؟ بدين جهت كه شيطان دشمن آشكار و بينقاب شماست و اين كه تنها مرا پرستش و عبادت نماييد كه صراط مستقيم، همين است و بس.
اوّلين سؤالي كه به ذهن مي رسد اين است:عهد و پيمان عدم پرستش شيطان و عبادت انحصاري خداوند، كيوكجا و چگونه از بني آدم گرفته شده است؟
علاّمهيطباطبايي (ره) در اينجا هم توضيحات روشنگري آورده است:
عهدو توصيهي مبني بر عدم اطاعت شيطان همان توصيههايي است كه با بيان انبيا و رسولان خود به انسانها ابلاغ نموده؛ از قبيل اين آيه:يا بني آدم لايفتننّكم الشّيطان كما أخرج أبويكم مِن الجنة (اعراف،7/27)
اي بني آدم مفتون شيطان نگرديد آن چنان كه پدر و مادر شما آدم و حوا را مفتون كرد و فريفت و از بهشت بيرون راند. و آيهي:
ولايصدّنكم الشّيطان انّه لكم عدو مبين(زخرف،43/62) شيطان شما را از مسير حق بازندارد كه دشمن آشكار و بينقاب شماست.
و گفته شده مراد از اين عهد، عهد خداوندي است از انسانها در عالم ذر آنجا كه فرمود:آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا و آن چنان كه گفته شده، عهد عالم ذر، عيناً همين عهدي است كه در دنيا و از طريق انبيا، متوجه انسان است، يك حقيقت است و داراي هويتي واحد منتهي با اين تفاوت كه يكي بعد دنيوي و طبيعي آن عهد است و ديگري بعد الهي و وجه ربوبي آن.4
عهد الست من همه با مهر شاه بود وزشـاهراه عُمر بدين عهد بگـذرم5
در آيهي فطرت هم فاقم وجهك للّدين حنيفا فطرت اللّّه الّتي فطر النّاس عليها…(روم،30/30) سخن از هماهنگي تكوين و تشريع الهي است و اين كه مقررات دين خدا با دريافتهاي دروني و فطري مشترك بين تمامي عقلا، منطبق است.
از اين آيات و آيات بسيار ديگر و تعابيري از قبيل، نقض عهدالهي ميثاق و پيمان خداوندي، وفاي به عهد خدايي، نكث و شكستن عهد و قسم كه در قرآن، آيات فراواني را به خود اختصاص داده، نتيجه ميگيريم،كه عهد و پيمان و ميثاقي از انسان گرفته شده و انسان تعهدي سپرده و خود را ملتزم به راه و روشي كرده است.حال اين تعهد يا در عالمي قبل از اين عالم است يا در عمق دريافتها و ادراكها و گرايش هاي انساني است و يا هر دوي آنها.
در هر صورت حاصل نهايي، تعهد و پيمان داشتن انسان است كه تخلّف از آن، پيمان شكني است و پيمان شكني در هر منطقي محكوم و مذموم است و به قول خواجه شيراز:
پير پيمانه كش ما كـه روانش خـوش باد گفت پرهيز كن از صحبت پيمانشكنان
حال با اين ذهنيّت، قرآن شريف در سوره ي واقعه و در تقسيم بندي انسانها به سه گروه :1. پيشگامان و مقرّبان و خاصان؛ 2. اصحاب يمين و خجستگان و سعادتمندان؛3.شومان و اصحاب شمال و شقاوتمندان؛ و نيز هنگام برشمردن، ويژگيها و خصوصيات گروه سوم و اهل شقاوت و عذاب، بر رفاه و آسايش طلبي، اصرار بر پيمان شكني بزرگ و انكار قولي و عملي معاد و قيامت، انگشت تاكيد گذاشته:… وكانوا يصرُّون علي الحنث العظيم. ( واقعه،56/46)
حنث يعني نقض عهدي كه با قسم تأكيد شده باشد يا گناه بزرگي يا چنان كه گفته شده، شرك.6
همانندي اين تعبير با تعبيري كه در سورهي لقمان آيهي13آمده: يا بنّيلاتشرك باللّه انّ الشرك لظلم عظيم، روشنگر معناي حنث عظيم هم مي تواند باشد. اصرار بر شرك، شرك نظري و عملي، شكستن آن پيمان ازلي و فطري است.
بزرگ ترين پيمان انسان در تمام زندگي اش، توحيد است. رفيع ترين نقطه در معارف اسلامي، توحيد است و هيچ هدفي متعاليتر، محبوب تر و خواستني تر از آن نزد خداوند، نيست و زشت تر، منفورتر و مبغوض تر از شرك و كفر هم در قاموس دين و فرهنگ اسلام و نزد خداوند چيزي نيست، به تعبير منقول از امام كاظم (ع) در دعاي معروف سريع الاجابة:
اللّهم إنّي أطعتك في أحبّ الأشياء إليك وهو التوحيد ولم أعصك في أبغض الأشياء إليك وهو الكفر فاغفرلي مابينهما…7
خداوندا در توحيد كه محبوب ترين است نزد تو، مطيع بوده ام و در كفر و شرك كه مبغوضترين است نزد تو، مخالفت و عصيانت نكرده ام، لغزشها و تخلّف هاي بين آن دو و در محدوده توحيد را از من درگذر.
و شايد اشتمالش براين عالي ترين جلوه معرفت ديني، سبب نام گذاري و خصوصيت و ويژگي اين دعا باشد.
آيات48و116سورهي نساءهم تاكيد قاطعي دارد برحساسيّت بينظير قرآن نسبت به شرك:
انّ اللّه لايغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء.(نساء،4/48)
خداوند شرك را نمي بخشد و از آن درنميگذرد ولي جز آن هر چه باشد، اگر محل و مورد قابل و لايق باشد، مشمول مغفرت او خواهد شد.
و سخن نهايي آن كه، بزرگ ترين پيمان شكني شرك به خداست. هنر انسان بر سر پيمان ماندن است.
در ازل بسـت دلـم بـا سر زلفـت پيـوند تـا ابـد سـرنكشد وزسـر پيمـان نـرود
گررود از پيخوبان دل من معذوراست درد دارد چـه كـند كـزپـي درمـان نـرود
درد اصلي و فراگير بشر در تمامي اعصار و قرون، به ويژه در اين عصر و زمانه و بين تمامي طبقات و گروه هاي اجتماعي از عالي و داني، شرك است.
نقش اصلي انبيا هم دعوت به توحيد و يگانگي خداوند بوده و به تعبيرِ قرآن، ياد آوري و تذكر و توجه انسان است به همان مقتضاي فهم و درك دروني وذاتي فطري خودش:
فذّكر انّما انت مذكّر لست عليهم بمصيطر.(غاشيه،88/21ـ22)
يادآوري كن كه نقش تو همين است، معمولاً و نوعاً، متذكر مي شوند و تو صيطره و تسلّطي بر آنان نداري.
يعني نمي تواني و نبايد آنان را اجبار بر ايمان نمايي.تو تنها آنان را به ياد عهد و پيمان ازليشان بيانداز، بقيه راه را خود خواهند آمد.
مقام عيش ميّسر نمي شود بـي رنج بلي بحكم بلي بسته اند عهدالست
1. علاّمهي طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن،8/32.
2. ديوان حافظ.
3. الميزان في تفسير القرآن،8/324.
4. همان، 17/ 102.
5. ديوان حافظ.
6. طبرسي، مجمع البيان، 9ـ10/ 330.
7. مفاتيح الجنان، به نقل از بلدالامين كفعمي.